سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا پس از سرکشى روى به ما نهد ، چون ماده شتر بدخو که به بچه خود مهربان بود ، سپس این آیه را خواند « و مى‏خواهیم بر آنان که مردم ناتوانشان شمرده‏اند منّت نهیم و آنان را امامان و وارثان گردانیم . » [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 86 خرداد 8 , ساعت 11:36 صبح

 

پس از هجرت پیامبر، امام در انتظار نامه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بود وچیزى نگذشت که ابو واقد لیثى نامه‏اى از آن حضرت به مکه آورد وتسلیم حضرت على علیه السلام کرد. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آنچه را که در شب سوم هجرت، در غار ثور، شفاها به حضرت على گفته بود در آن نامه تاییدکرده، فرمان داده بود که با بانوان خاندان رسالت‏حرکت کند وبه افراد ناتوان که مایل به مهاجرت هستند نیز کمک کند.

امام که وصایاى پیامبر را در باره امانتهاى مردم مو به مو عمل کرده بود کارى جز فراهم ساختن اسباب حرکت‏خود و بستگانش به مدینه نداشت، لذا به آن گروه از مؤمنان که آماده مهاجرت بودند پیغام داد که مخفیانه از مکه خارج شوند ودر چند کیلومترى شهر، در محلى به نام «ذو طوى‏» توقف کنند تا قافله امام به آنان برسد. اما حضرت على علیه السلام با اینکه چنین پیغامى به آنان داده بود، خود در روز روشن بار سفر بست وزنان را با کمک ایمن فرزند ام ایمن سوار بر کجاوه کرد وبه ابو واقد گفت:«شتران را آهسته بران زیرا زنان، توانایى تند رفتن ندارند».

ابن شهر آشوب مى‏نویسد:

عباس از تصمیم على علیه السلام آگاه شد و دانست که مى‏خواهد در روز روشن ودر برابر دیدگان دشمنان مکه را ترک گوید وزنان را همراه خود ببرد، از این رو فورا خود را به على علیه السلام رساند وگفت: محمد صلى الله علیه و آله و سلم مخفیانه مکه را ترگ گفت وقریش براى یافتن او تمام نقاط مکه واطراف آن را زیر پا نهادند; تو چگونه مکه را با این عایله در برابر چشم دشمنان ترک مى‏گویى؟ نمى‏دانى که تو را از حرکت‏باز مى‏دارند؟

على علیه السلام در پاسخ عموى خود گفت:شبى که با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در غار ملاقات کردم ودستور داد که با زنان هاشمى از مکه مهاجرت کنم به من نوید داد که از این پس آسیبى به من نخواهد رسید. من به پروردگارم اعتماد و به قول احمد صلى الله علیه و آله و سلم ایمان دارم و راه او با من یکى است; پس در روز روشن ودر برابر دیدگان قریش مکه را ترک مى‏گویم!

سپس اشعارى سرود که مضمون آنها همان است که بیان شد. (1)

او نه تنها به عموى خود چنین پاسخ داد، بلکه هنگامى که لیثى هدایت‏شتران را بر عهده گرفت وبراى اینکه کاروان را زودتر از تیر رس قریش بیرون ببرد بر سرعت‏شتران افزود، امام علیه السلام او را از شتاب کردن بازداشت وگفت:پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به من فرموده است که در این راه آسیبى به من نخواهد رسید. سپس هدایت‏شتران را خود بر عهده گرفت وچنین رجز خواند:

زمام امور تنها در دست‏خداست، پس هر بدگمانى را از خود دور کن که پروردگار جهانیان براى هر حاجت مهمى کافى است. (2)

قریش حضرت على (ع) را تعقیب مى‏کند

کاروان امام علیه السلام نزدیک بود به سرزمین «ضجنان‏» برسد که هفت‏سوار نقابدار از دور نمایان شدند و به سرعت اسبهاى خود را به سوى کاروان راندند. على علیه السلام براى جلوگیرى از هر نوع پیشامد بدى براى زنان به واقد و ایمن دستور داد که فورا شتران را بخوابانند و پاهاى آنها را ببندند. سپس کمک کرد که زنان را پیاده کنند و این کار انجام مى‏گرفت که سواران نقابدار با شمشیرهاى برهنه سر رسیدند ودر حالى که خشم گلوى آنان را مى‏فشرد شروع به بدگویى کردند که: تو تصور مى‏کنى با این زنان مى‏توانى از دست ما فرار کنى؟! حتما باید از این راه باز گردى.

على علیه السلام گفت: اگر باز نگردم چه مى‏شود؟

گفتند: به زور تو را باز مى‏گردانیم و یا با سر تو باز مى‏گردیم.

این را گفتند و رو به شتران آوردند که آنها را برمانند. در این هنگام حضرت على علیه السلام با شمشیر خود مانع از پیشروى آنان شد.یکى از آنان شمشیر خود را متوجه حضرت على کرد. پسر ابوطالب شمشیر او را از خود باز گردانید وسپس درحالى که کانونى از غضب بود به سوى آنان حمله برد و شمشیر خود را متوجه یکى از آنان به نام جناح کرد. شمشیر نزدیک بود بر شانه او فرود آید که ناگهان اسب او به عقب رفت وشمشیر امام علیه السلام بر پشت اسب او فرود آمد. در این هنگام حضرت على علیه السلام خطاب به آنان فریاد زد:

من عازم مدینه هستم و هدفى جز این ندارم که به حضور رسول خدا برسم; هرکس مى‏خواهد که او را قطعه قطعه کنم وخون او را بریزم در پى من بیاید و یا به من نزدیک شود.

این را گفت و سپس به ایمن و ابو واقد امر کرد که برخیزند و پاى شتران را باز کنند و راه خود پیش گیرند.

دشمنان احساس کردند که حضرت على علیه السلام آماده است تا پاى جان با آنان بجنگد و به چشم خود دیدند که نزدیک بود یکى از ایشان جان خود را از دست‏بدهد، لذا از تصمیم خود بازگشتند و راه مکه را در پیش گرفتند. امام علیه السلام نیز حرکت‏به سوى مدینه را ادامه داد. در نزدیکى کوه ضجنان یک شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد دیگرى که تصمیم به مهاجرت داشتند به آنان بپیوندند. از جمله افرادى که به حضرت على علیه السلام وهمراهان او پیوست ام ایمن بود زن پاکدامنى که تا پایان عمر هرگز از خاندان رسول خدا جدا نشد.

تاریخ مى‏نویسد که حضرت على -علیه السلام تمام این مسافت را پیاده طى کرد ودر تمام منازل یاد خدا از لبان مبارکش نرفت ودر همه راه نماز را با همسفران خود بجا مى‏آورد.

برخى از مفسران بر آنند که آیه زیر در باره این افراد نازل شده است: (3)

الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا . (آل عمران:191)

کسانى که خدا را، (در تمام حالات) ایستاده و نشسته و یا خوابیده بر پهلوى خود، یاد مى‏کنند ودر آفرینش آسمانها وزمین فکر مى‏کنند ومى‏گویند خدایا تو این نظام بزرگ خلقت را بى جهت و بدون هدف خلق نکرده‏اى.

پس از ورود حضرت على علیه السلام و همراهان او به مدینه، رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به دیدارشان شتافت. هنگامى که نگاه پیامبر به حضرت على افتاد مشاهده کرد که پاهایش ورم کرده است و قطرات خون از آن مى‏چکد.پس، حضرت على علیه السلام را در آغوش گرفت و اشک در دیدگان پر مهر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم حلقه زد. (4)

منبع:

http://www.hawzah.net/Per/E/do.asp?a=EACEH.htm



لیست کل یادداشت های این وبلاگ